ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

ترم 6 هم به پایان رسید

دیروز امتحان پایانی ترم 6 زبان بود خداروشکر خوب دادی ولی کلا من این ترم خیلی راضی نبودم کلاستون با کلاس دیگه ای ادغام شد خیلی شلوغ و پرسروصدا و شما اون جور که باید مثل ترم های قبل نبودی به معلمت هم گفتم قبول داشت که به دلیل شاوغیه کلاسه مادرهای دیگه هم میگفتن بچه هاشون همین وضع رو دارن اشکال نداره خودم باهات کار میکنم. واما حرفهای شیرینت شیراز که بودیم واسه یکی از امتحانهای باباجون ازش درس میپرسیدم شما هم که مشغول بازی بودی ولی گوشت با ما بود اومدی گفتی مامان من هم پروژه دارم گفتم عزیزم پروژه ات چیه دیدم یه کاغذ a4 که روش یه عالمه برچسب چسبونده بودی نشونم دادی گفتی این پروژه منه گفتم خوب موضوع پروژه چیه گفتی زمانبندی برای یک هفته بیرون رف...
24 تير 1393

افطاریهای ماه رمضان

امتحان بابا جون که تمام شد واسه آخرین امتحان برگشتش با هواپیما بود من و تو رفتیم فرودگاه یه دسته گل کوچولو هم گرفتیم که شما بدی به باباجون و خسته نباشید بگی البته شما تا بابارو دیدی دویدی جلوش و طبق معمول منتظره سوغات بودی خلاصه امتحانها هم تمام شد و بابا سرحال و خوشحال به خونه اومدن خداروشکر نتیجه هم عالی بود فقط این وسط مامان بیچاره حسابی این مدت نفرین شده بود توسط باباجون که چرا وادار به درس خوندن شده بیا و خوبی کن جمعه شب دعوت شدیم خونه مادربزرگ ما و عمه نازی اینها و عمو جمال اینها وای که شما سه تا شیطونک چه ها که نکردین البته حسابی بهت خوش گذشت و میگفتی مامان بازم بریم با آرین بازی کنم و لی اینقدر سروصدا کردین که مجبور شدیم زود برگر...
24 تير 1393

یه سفر کوتاه و یه تجربه جدید

جدی جدی تنبل شدم پسرم من رو ببخش که خاطراتت رو اینقدر دیر به دیر مینویسم الان هم شما و باباجون خواب تشریف دارین اومدم تو اتاق آخری که واسه بابا جون لباس اتو کنم و چون کلی سوال باید طرح کنم نشستم پای لپ تاپ بعد هم هوس کردم بنویسم واما 31خرداد اولین امتحان بابا جون بود و چون امتحانها خیلی پشت سرهم بود برای 4 امتحان اول باید باباجون یک هفته شیراز میموند قبلا بهش گفته بودم ماهم میاییم که تنها نباشی ولی وقتی فکرش رو کردم دیدم چون دو امتحان اول پشت سرهم بود و بابا جون هم درس نخونده بود دیدم بهتره فکره رفتن رو از سر بدر کنم و بهش گفتم این یه هفته رو تنها باشی بهتره و به درست برسی و ماهم مزاحم درست نباشیم قبول کرد و بلیط تهیه کرد برای جمعه ...
15 تير 1393
1